می شود و من زیر این باران نا مهربان خیس می شوم ؛
چتر های محبت بسته است و باید هوای غم آلود خاطره ها را تنفس کرد .
چنان بی وفایی ، چنان بی وفایی که وقتی بمیرم ، سراغم نیایی
مرا کشته ، درد جان سوز عشقت امان از جفایت ، که از من جدایی
ز دل های مردم ، سراغت گرفتم تو محبوب مایی ، ز دل ها چرایی
چرا ای غزال نجیبم ، رمیدی مگر دیده بودی ، ز من بی وفایی
رها کن دلم را ، ز بند فراقت رها کن ، رها کن ، اگر آشنایی